به زخم تیغ نامردان
به خودخواهی بیدردان
زمین رنجورو بیمار است
نمی بینم لبی خندان
همه سردرگریبانیم
همه خاموشو نالانیم
به جرمی که نمیدانیم
اسیر بنده هجرانیم
به این تکرار بیهوده
چه وقت اندیشه باید کرد
چرا از خود نمی پرسیم
چه راهی پیشه باید کرد
چراغهگفتوگو خاموش
شب بی آرزو خاموش
غمی جانکاهو درداور
مرا بگرفته در آغوش
همه گلواژه ها زخمی
لبه ناگفته ها زخمی
حریمه رابطه خالی
گل پیونده ما زخمی
چه می پرسی که من چونم
نگو غم کرده افسونم
من از این ظلمت دنیا
دلم بگرفته،دل خونم
میانه ماندنو رفتن
غمه ناگفته را گفتن
اسیر دسته تردیدم
به خاک افتاده امییدم
دراین دنیای دل مرده
بهار عاشقی مرده
به پیشانیه این دنیا
چرا داغه اَبض خورده